نام جو



همین جا یخ می‌زنم، شاید نه حالا ولی تمام تنم می‌داند که قرار است روزی در ساعتی مقرر که هم من می‌دانم و هم تو خواهی دانست در این‌جا یخ زدگی را ببوسم.
کدام سطح، در کدام شهر؟ در کدام بخش؟ پاسخ همه را می‌دانم، سرزمین ناهموار تو، که کشف و شهودی عرفانی را در عمق فلسفه ای علمی قرار است به خورد تک تک درخت ها_که حالا اند_ بدهد.
سرزمینی ورای کشف، ورای درک.
آنقدر این‌جا می‌مانم تا در تمنای آمدنت با بهار بعد پیوند بخورم و میوه ای نارس را به یادگار شکوفه شوم.حالا این من که سکنا،این من که ایستا و این تو که پویا.
حتی دیگر برف هم نمی‌بارد.زمان در قید لامکان یخ زده است.هیچ انگیزه ای نمی‌تواند باعث شود که دنبالت بگردم.تو باید خود بیایی و خورشید وار بشکافی این بت یخ زده را و بی تبر، همه را به جان هم بیاندازی!
همگانی که مطلع نشدند این بار قرار است از غرب بتابی و با غریب بسازی.
من حالا در آرزوی شکوفه ای زرد


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجناس فوق العاده پایگاه اطلاع رسانی خبر تفت سخن حق فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی دانلود فایل Science For Free 52437761 jasemsalabi بلاگی برای فایل ها دانلود نمونه سوالات انسان شناسی در اسلام پیام نور